پرچنان

ساخت وبلاگ
به گمانم دیروز ، فضای عمومی جامعه دوباره حساسیت های خود را نسبت به اعتراضات به نقطه بالایی رساند. نکته قابل توجه این بود که طبق مشاهده های میدانی ام بیش از نصف دکان های سطح شهر در معابر اصلی تعطیل بودند.باریآخرین امضای استعفایم را از مسیولین سازمان گرفتم و از ساختمان اصلی بیرون زدم.روز تولدم بود، تا حدودی حسی از غم مرا همراهی میکرد. گاهی آن زمان که در جوانی در سازمان بودم و خام اندیش و تلاشهایم را می‌دیدم به این گمان بسیار باطل می افتادم اگر من نباشم سرنوشت بچه ها، سرنوشت پرونده ها ... چه میشود. اما به واقع می‌شد نبود و هیچ اتفاق خاصی نیفتد.بر روی چنبر هستم و در هوای کثیف تهران در حال سر خوردن به ته شهرم.در این اندیشه که به سازمانی درآمدم و دربیامدم و این « در» چه مقدار شبیه زندگی است. مثل هزاران هزاران انسانی که در طول تاریخ برای حاکمان کار کردند و رفتند( در آمدند و در بیامدند). مثل میلیارد های انسانی که آمدند (به زندگی) و مردند. هستی ما را به هیچ مطلق گرفته است و ما در این گمانیم که برای هستی مهم ایم. در معنابافی هایمان برای زندگی برای خود جایی، هدفی، شخصیتی در طول هست ها قرار میدهم کاملاً عبس. قصه های خود را باور میکنیم در حالیکه یادم می‌رود اینها قصه هستند. این شاید بزرگترین درس تجربه زیستن باشد که اگر همگان، نگاهمان اینگونه بود این مقدار ظلم و ستمی و رنج در حق دیگری اصولاً ممکن نمیشد.آخرین امضا به من مهمترین درس را داد که الکی «خودجدی‌بودن‌مکن» سهیل.پی نوشت۱.آخرین امضا آخرین طبقه و حراست است بالاتر از طبقه مدیر حتی. و این برای من نشانه ای و استعاره ای شد از این که برای حاکمیت تعهد ( حراست به عنوان امینان حاکمیت) مهمتر از تخصص( اگر واقعاً مدیر فردی متخصص باشد) است.۲. در ا پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 93 تاريخ : جمعه 27 آبان 1401 ساعت: 10:22

۱.پیرامون جستار پیشین، مشاهداتم از همان روزها و همان هفته را نوشتم و امروز البته روز دیگریست. به گمانم این سه روز جهت و نشانه ادامه راه را تا حدودی نشان خواهد داد.۲. زاویه دیگری که از این اعتراضات دو ماه به آن رسیدم، نوع همدلی یا عدم همدلی با اعتراضات است. در این دوگانه زنجیره ها و طبقه های گوناگونی حضور دارند و زنده است و من از زاویه ساختار خانوادگی مشاهده ام را برای این جستار تنظیم کرده ام. اینکه موافقان اعتراضات و ادامه آن ساختار خانوادگی شان زنانه است. یعنی احتمالا فرزند دختری در سنین چهارده به بالا دارند و به طبع این ساختار فضا تا حدودی زنانه است. باز هم به این دلیل که اتفاق ناگوار مهسا امینی را امکان همدلی دارند و در نتیجه وحشت بیشتری پیدا میکنند. از جهت دیگر خانواده هایی که موافق اعتراضات نیستند و یا نسبت به آن سکوت پنهانِ توامان با ناراضیتی از آن دارند، ساختار خانوادگی مردانه ای دارند. بدین گونه که احتمالا پسری هفده هجده ساله و نزدیک به سن سربازی یا پسری سرباز در این ساختار خانوادگی هست و نگران از جنگ و آسیب جسمی یا روانی احتمالی بر فرزندشان دارند. در واقع این اعتراض ذینفعان احتمالی و آسیب دیدگان احتمالی دارد و برای موفقیت یا عدم موفقیت آن نیاز است که ذینفعان احتمالی به حداکثریت لازم برسد حتی اگر گمان و خیالی پروده رسانه ها باشد.پی نوشت:۱.. دیروز در خبر بود گشت ارشاد در قزوین رویت شده است۲. در سرمقاله روزنامه همشهری امروز نسبت به حجاب آزاد این روزهای تهران که با نام اباحی گری بیان کرده است این خبر را داده که در آینده اینگونه نخواهد بود.به گمان این دو خبر را میشود ناظر بر تایید جستار پیشین و مشاهده میدانی‌م مبنی بر آرام شدن نسبی جامعه تلقی کرد. اینکه روزهای دیگر چگونه پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 99 تاريخ : جمعه 27 آبان 1401 ساعت: 10:22

پیرامون عمامه پرانی و چند نکته.نخست آنکه این حرکت نیز به گمانم یکی از دیگر از نشانه های ریشه های مشترک هر دو طرفین دعواست، یعنی هم معترضین و هم مدافعان وضع موجود. چرا که برای من تداعی کننده همان خشونتی است که در انقلاب پنجاه هفت در حق ساکنان شهر نو و سواکی ها و مسئولین ارشد رژیم گذشته روا داشتن است، منتها از لونی دگر.دوم آنکه در گفتگو و پی‌گیری گفتگو هایی که این روزها می‌خوانم، به شواهدی رسیده ام که آن دوستان خارج نشین یا بیرون از مرزهای ایران گویا با دیده تسامح با توجه به دلایل حتی تا حدودی منطقی به این موضوع ( عمامه پراکنی) می‌نگرند. در واقع روی سخنم با این دوستان و عزیزان است. اینکه متأسفانه زاویه دید و نگاه این عزیزان تنها، شبکه های مخالف سیستم حاکم است. و به حق نیز امکان اعتماد به روایت حکومتی ندارند چرا که بیشترین آسیب را از همین سیستم بخصوص در ساقط شدن هواپیمای اکراینی دیدند و امکان آن را برای خود که شاید یکی از آنها میشد باشند بیشتر یافتند و در نتیجه همدلی بیشتری داشتند.اما اجازه دهید بر این موضوع بیشتر دقیق شویم. به نظرم جامعه و فضای کلی اعتراضات آنگونه که این رسانه ها تصویر میکنند نیست و برای این دوستان خارج نشین، آن رسانه ها، رهزنی میکنند .آنها و بسیاری از مردم داخل سرزمین، با دیدن تصاویر خشونت آمیز سرکوبگرانه، حسی از خشم و سپس کین بدست می‌آورند و از این رو به خشونت ها و امکان خشونت های بیشتر که عمامه پرانی یکی از آنهاست با دید تسامح عبور میکنند.( این سخن حتی جای تحلیل های روانشناسی، جامعه شناسی مهاجرتی و... دارد که فعلا از آن عبور میکنم)چند توصیه به دوستان:خبر را به صورت شنیداری و نه تصویری دنبال کنند( من خودم هر صبح از طریق اخبار پنجاه و پنج دقیقه بی بی سی و دا پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 94 تاريخ : سه شنبه 24 آبان 1401 ساعت: 18:05

از مترو بهشتی پیاده شدم و به خیابان آمدم. در این هنگام متوجه شدم درب دقیقی را برای خروج انتخاب نکرده و مجبور عرض طویل خیابان بهشتی را از روی خط عابر پیاده عبور کنم. هر چند خط عابر پیاده بود اما ماشین ها با سرعت بالایی رد می‌شدند و چون جزیره ای وسط خیابان نیست، عابر در این موقعیت،بی دفاع است. وسط خیابان بود که مشاهده کردم موتوری با سرعت بسیار زیاد سمت من می آید، تنها شاید دو ثانیه فرصت داشتم.مغزم سریع دستور داد با دست اشاره کنم که از پشت سرم رد شود و من نیز یک نیم قدم کوتا رو به جلو گذاشتم و موتور چون باد از کنارم عبور کرد و بدون سانحه‌ای این لحظه را عبور کردیم.آن زمان سرماخوردگی سختی داشتم و اگر تصادفی میشد روزگار بسیار سختری انتظارم را می‌کشید اگر جان سالم به در می‌بردم.بعد از آن به این موقعیت بیشتر اندیشیدم و پرسشی پندارم را درگیر کرد: چه شد که این موقعیت را بدون سانحه از پس گذراندم؟پاسخ های احتمالی را بررسی کنیم:۱. راکب موتور ایما و اشاره مرا فهمید و خواند. در واقع توانستیم در کمتر از دو ثانیه حرف هم را بفهمیم و گفتگو کنیم.۲. مغزم به سرعت قدرت یافتن راه حلی را بدست آورد و آن را به سرعت نیز اجرا کرد. و سؤال اینجا ست که چگونه این سرعت عمل را بدست آورده است؟معمولاً در هنگام رکاب زدن بسیار پیش می آید که نیاز به این گفتگو ایما و اشاره ای بخصوص با موتوری ها پیدا میکنم و مغزم آمادگی قبلی این نوع گفتگو را داشت و به نوعی مانورهای قبلی آن را آماده کرده بود۳. شانس آوردم. میشد راکب موتوری ناشی باشد. میشد دستم بند باشد و نمی‌توانستم ایما و اشاره کنم. میشد مغزم سرعت عمل نداشته باشد و...بعد از نوشتن این جستار یاد مطلبی افتادم که چند سال پیش در پندارم شکل گرفت و فراموش کرده بودم. نه جایی پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 90 تاريخ : يکشنبه 22 آبان 1401 ساعت: 16:32

ما در محل کار جدیدم سه نفر هستیم و هر روز به نوبت یکی مسیول پخش موسیقی یا پادکست می‌شود. دو روز در هفته، موسیقی ما افغانی است و تا ظهر، احمدظاهر و نجیب است که میخواند چرا که یکی از ما سه نفر افغان است.وقتی که احمد ظاهر اوج می‌گیرد بعضی از کلمات با توجه به لهجه فارسی دری اش، نا مفهوم میشود. همکارم یک روز پرسید اینجای ترانه می‌گوید شورت یار؟ پاسخ دوست افغان ما برایم بسیار جالب بود. اجازه دهید درنگی داشته باشیم. گمان شما از پاسخ دوستمان چیست؟ حدس میزنید چه پاسخی داد؟دوست افغان ما گفت، من هم نفهمیدم چه گفت اما هیچ وقت یک هنرمند از این واژه ها برای ترانه و موسیقی خود استفاده نمی‌کند( نگاه سنتی به هنرمند)تحلیلم از این گفتگو. به گمان ریشه شعارهای این چند وقت که در بستر اعتراض شکل گرفته است را بتوان در این گفتگو یافت. شعارهای آمیخته با فحاشی رکیک.این که ما مردمی که هنوز گوشه چشمی به سنت داریم( خودم را نیز در این گروه میدانم) معمولاً خط قرمزی در کلام داریم که گروه و نسل جدید آن را ندارند. نسل های جدید بی‌پروایی و البته بی ریایی نابی دارند. ما اگر جمع مان مردانه باشد کلام را تا ناکجاآباد می‌کشانیم‌ همان کاری که هشتصد سال پیش سعدی در هزلیات خود کرد، اما همین که یک خانم از کنار مجلس مان حتی اگر رد شود، نوع گفتمان را تغییر می‌دادیم. این که این شعارها ناشی از خشم، عصبانیت، بی کنشی حاکمیت و... بوده می‌تواند دلایل این شعار ها باشد و این سخن جستار نیز شاید یکی دیگر از زنجیره های آن را نشان دهد.نسل جدید این خط کشی ها را قبول ندارد. خط قرمز هایی که پایه آن جنسیت است. و نه در این روزها که از ده سال قبل در موسیقی که دوست داشت و رپرها ( هنرمند) آن را خوانند نمود یافت.آن زمان که مربی شبه خانواده بو پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 22 آبان 1401 ساعت: 16:32

هوای سرد و باران خورده صبح زود تهران به سمت شمال شهر در حرکتم که برق چیزی بر روی زمین نظرم را جلب میکند. ترمز میزنم و از روی زمین بر میدارم. یک گوشی هوشمند و روشن است که کار میکند. داخل کیف کمری ام می‌گذارد نیم ساعت بعد گوشی زنگ میخورد. بر میدارم؛: آقا این گوشی منِ:بله با دوچرخه در حرکت بودم که پیدا کردمش اکنون در لاله زارم و به سمت بالا در حرکتم. گفت اکنون با موتور حرکت می‌کند. ده دقیقه بعد زنگ می زند.: آقا پس کجایی؟اکنون در بهارم. :تو را به خدا یکجا ایست کن.گفتم جلوی بیمارستان امام سجاد می ایستم که برسد. دقایقی بعد یک موتوری دو تَرک می‌رسد. راکب در حالیکه اشک چشمش جاری بود. گوشی را گرفت بلند دعایم کرد: خدا پدرت رو بیامرزه و رفت. نفر دومی یک خنده لایت بر گوشه لب داشت.روزم ساخته شده بود و احتمالاً آنها هم. حدس میزنم دارنده گوشی از طبقه فرودست بود و با توجه به مکانی که گوشی را یافتم هیچ احتمال رسیدن مجدد به گوشی را نمی‌داد. با دوستان و آشنایانم که این داستان را روایت میکردم یکی پرسید مژدگانی هم داد؟ البته که نه.یاد دیالوگی از فیلم قهرمان اصغر فرهادی افتادم که از زبان برادر زن سابقش( محسن تنابنده) جاری شد: اون کاری که باید میکرد را کرد این‌همه تشویق و جلسه نداشت.گاهی ما رفتارهایی که باید انجام دهیم را شامل رفتاری از دایره لطف تصور کرده و آن را یک پله بالاتر از یک رفتار عادی میبینم. حال آنکه به گمانم اینگونه نیست. مراقب این تله اخلاقی باشیم. رفتارهای بایدی را مشمول لطف ندانیم.آن اضطرابی که در صدای موتور سوار بود و قسمم داد که بی ایستم گویا هنگامه گم شدگی بر همه کس عارض می‌شود. استرسی بالاتر از حد معمول.در این گونه موارد به نظر می‌رسد در سریعترین حالت ممکن بهتر است فرد را به گمشد پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 22 آبان 1401 ساعت: 16:32

با دوچرخه در خط ویژه اتوبوس، ممنوعه، نزدیک بازار در مسیری بسیار بسیار شلوغ در حرکتم.( به گمانم من هند بروم از شلوغی آنجا خیلی متعجب نخواهم شد چرا که گویا چنین تجربه هایی هر روزه دارم).در این شلوغی موتوری چون من، ممنوع در خط ویژه با این تفاوته که چهار پنج طاقه بزرگ دو متری پارچه بار خود کرده بود بهم رسید( این نوع موتور سواری و بار بردن نیاز به مهارت بسیار دارد). نگاهی به دوچرخه کرد و سرعت کم کرد و رو کرد بهم گفت چه خورجین خوشگلی!!ازم دور شد و مرا با خود تنها گذاشت. اندیشیدم او چه زیبایی دیده بود که با این بار بسیار سنگین که ممنوعه در خط ویژه در مسیری به این شلوغی سرعت کم کند و رو کند به من و از زیبایی خورجینی کوچک و نقلیم تعریف کند؟زیبایی از دید او چیست؟از دید خودم چیست؟ چند باری اتفاق افتاده سیبی که داخل خورجین قرار داده بودم در خیابان های پر دست انداز تهران بیرون جهیده و مرا از خود بی نصیب کرده است اما همچنان این خورجین را دوست دارم. خورجینی که چنگی به دل سروچمانم هم نمی زند و سوار دوچرخه ای که این خورجین برترک بند آن است نمی‌شود.اما از نگاه من، از نگاه آن موتوری باربر، زیباست.زیبایی را چگونه میتوان تعریف کرد؟نتیجه‌گیری:تعریف باربر موتوری از خورجین و زیبایی‌دیدن او به من نشان داد که در انبوه جمعیت، در شلوغی به حد، در مکان و زمانی که هزاران چیز برای جلب توجه مغزی هست میتوان زیبایی دید. میتوان.این روزهای سرزمین، شاید تلاش ما بهتر است همین باشد.پی نوشت: این روزها خورجین، نو نوار شده است و سروچمانم پارگی آن را ترمیم کرده است.https://t.me/parrchenan پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 164 تاريخ : شنبه 14 آبان 1401 ساعت: 16:07

ما در محل کار جدیدم سه نفر هستیم و هر روز به نوبت یکی مسیول پخش موسیقی یا پادکست می‌شود. دو روز در هفته، موسیقی ما افغانی است و تا ظهر، احمدظاهر و نجیب است که میخواند چرا که یکی از ما سه نفر افغان است.وقتی که احمد ظاهر اوج می‌گیرد بعضی از کلمات با توجه به لهجه فارسی دری اش، نا مفهوم میشود. همکارم یک روز پرسید اینجای ترانه می‌گوید شورت یار؟ پاسخ دوست افغان ما برایم بسیار جالب بود. اجازه دهید درنگی داشته باشیم. گمان شما از پاسخ دوستمان چیست؟ حدس میزنید چه پاسخی داد؟دوست افغان ما گفت، من هم نفهمیدم چه گفت اما هیچ وقت یک هنرمند از این واژه ها برای ترانه و موسیقی خود استفاده نمی‌کند( نگاه سنتی به هنرمند)تحلیلم از این گفتگو. به گمان ریشه شعارهای این چند وقت که در بستر اعتراض شکل گرفته است را بتوان در این گفتگو یافت. شعارهای آمیخته با فحاشی رکیک.این که ما مردمی که هنوز گوشه چشمی به سنت داریم( خودم را نیز در این گروه میدانم) معمولاً خط قرمزی در کلام داریم که گروه و نسل جدید آن را ندارند. نسل های جدید بی‌پروایی و البته بی ریایی نابی دارند. ما اگر جمع مان مردانه باشد کلام را تا ناکجاآباد می‌کشانیم‌ همان کاری که هشتصد سال پیش سعدی در هزلیات خود کرد، اما همین که یک خانم از کنار مجلس مان حتی اگر رد شود، نوع گفتمان را تغییر می‌دادیم. این که این شعارها ناشی از خشم، عصبانیت، بی کنشی حاکمیت و... بوده می‌تواند دلایل این شعار ها باشد و این سخن جستار نیز شاید یکی دیگر از زنجیره های آن را نشان دهد.نسل جدید این خط کشی ها را قبول ندارد. خط قرمز هایی که پایه آن جنسیت است. و نه در این روزها که از ده سال قبل در موسیقی که دوست داشت و رپرها ( هنرمند) آن را خوانند نمود یافت.آن زمان که مربی شبه خانواده بو پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 124 تاريخ : شنبه 14 آبان 1401 ساعت: 16:07

درود بر سهیل عزیزامیدوارم در این ایام هم سرزندگی‌ت حفظ شده باشه. ❤️یه سوالی برام پیش اومد. آیا تشنه و شیفته زندگی بودن معادل مرگ هراسی است؟( کامنت یکی از خوانندگان)بعد از نوشتن این پست سوار چنبر( دوچرخه ام) شده و به سمت مقصد رکابان شدم در این هین یک مونولوگی پیدا کرده بودم ، تشنه به زندگی بودن یعنی چه؟ جمله بیشتر شاعرانه میزد و مبهم بود و پر از استعاره. اما من دنبال ابهام گویی نبودم و تلاش دارم نباشم. تشنه زندگی بودن یعنی چه؟ به پاسخ ها فکر می‌کردم. این که چند مثال یافتم حتی به پندارم خطور کرد این را از خوانندگانم هم بپرسم و پاسخ ها را به بحث و گفتگو بیاندازیم و در نهایت به صورت یک جستار مجزا انتشار بدیم.اما هنوز از پاسخ هام قانع نشده بودم. تا اینکه یاد جستاری از دکتر محمود فتوحی افتادم و جستاری شبیه به آن، از دکتر یار محمدی. باز هم یادم آمدم چند سال قبل خودم جستارهای متشابه این نوشته بودم.آشنایی من با دکتر محمود فتوحی در دوران دانشجویی و دانشگاه خوارزمی فعلی و تربیت معلم سابق شکل گرفت. جامعه‌شناسی ادبیات را به طرز باور نکردنی افتادم و برای بار دوم با دکتر فتوحی آن را برداشتم. همان اولین جلسه شیفته او شدم. اولین نفر به کلاس میرفتم نزدیکترین صندلی به میز استاد را تصاحب میکردم و گویی که بر ساحلی به تماشای دریا بودم. تقریباً در همه جلسات درس، زمان و مکان را گم میکردم و بعد از پاس کردن آن واحد ، باز هم اگر فرصت می یافتم به کلاس او میرفتم. من شیفته شعری از او شدم با نام سیب پرتابی.باری چند روز قبل جستاری از او خواندم. اینکه ما نیاز به عبور از غول های سنتی مان داریم. عبور از بعضی اندیشه های مولوی، حافظ و... نباید نام بزرگشان ما را بترساند و گمان بریم که اندیشه تنها از آن آنهاست.با پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 11 آبان 1401 ساعت: 14:22

در این میانه آشوب من هم از طریق فضای مجازی گاهی که نت وصل میشود امکان مشاهده فیلم های اعتراضات را بدست می‌آورم.در این بین فیلمی از آمل از این اعتراضات نظرم را جلب کرد: جوانانی در حالیکه سینه خود عریان کردند زانو می‌زنند و دستان خود را به صورت صلیب می‌گشایند و خطاب به نیروهای نظامی می‌گویند بزن.و همین فیلم مرا پرتاب کرد به کتابی. رمان خرمگس. از معدود کتابهایی که آن را به خاطر طرح جلدش خریدم و خواندم. طرح جلد، جوان اعدامی را نشان میدهد با پیراهنی سفید که دستها را گویا به نشانه استقبال از گلوله های سرب چون آغوشی، باز کرده است.انصافاً غمین شدم از این فضای هیجانی عاطفی که جان، اعتبار خود را از دست داده است، جان عزیز نیست و جان دوستی صفتی مضموم است. همچنان دنبال نشانه های فرضیه خودم هستم که ریشه های معترض و حاکم یکیست( در پستهای پیشین دو نمونه را یافته بودم) و این نمونه سوم که ریشه این رفتار در شهادت طلبی و فهنگ عاشورا و تربیت کودکی زنده باد مردن، خوشا مردن، نهفته است، با این تفاوت که یکی به خاطر ایده و آرمان های مذهبی است و دومی که معترضین در آن فیلم بودند برای مفاهیم لائیک.بعید میدانم حاکمی این جستار پرچنان را بخواند اما هشدار خود را به آقای حاکم میدهم که این فضای غلبه عواطف و احساسات بر معترضان، پیامدهای خوبی ندارد.نتیجه‌گیری:نتیجه‌گیری که هیچ ربطی به متن اصلی ندارد. فرزندانمان را مرگ دوست بار نیاوریم. آنها را تشنه زندگی تربیت کنیم. تشنه تر.پی نوشت:یاد روزهای آموزشی پادگان می افتم که قبل از صبحگاه و غروب هنگام، یک دعاهای بسیار غمگین و مایوس کننده ای از بلندگوهای پادگان پخش میشد و غم عالم را بر سربازِ خستهِ رنجورِ تنهایِ منزوی می‌ریخت.https://t.me/parrchenan Adblock tes پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 103 تاريخ : يکشنبه 8 آبان 1401 ساعت: 13:20

بیش از یک ماه است که مملکت قلیان است، هر دکان و محفلی هم که رفتم اول سخن همین قلیان بود و سپس سخن های دیگر.هفته پیش بود که این پندارها هنگام رکاب زنی شبانه تا منزل نقش بست. این که آیا ما خوشبختیم؟انصافاً سیاهی که در آنیم حتی تصور اجازه این پندار را نمی‌داد. پس چرا این سیگنال سئوال در ذهنم نقش بست؟پاسخی نداشتم، چند خیابان را رد کرده بودم و رسیده بودم به انبوهی نظامی دیگر. کم کم در حال استخراج پاسخ رسیده بودم. این که پاسخ شاید در برهان خلف مانندی نهفته باشد. چیزی شبیه پاسخ لقمان. ادب از که آموختی؟یادم می آید زمانی به یک منطقه بسیار زیبا رفته و تا آنجا رکاب زده بودیم. فکر کنم منطقه نیشابور و باغی بسیار آباد بود، با صاحب آنجا گفتگو میکردم و گفتم اینجا بسیار زیباست و او گفت تهران شما چی؟ گفتم اما تهران ما بسیار آلوده و زشت و پلشت است و اما چه خوب!!! چرا که این زشتی ما را وادار میکند تا میتوانیم سفر برویم، هر هفته مجبور به فرار از آنجا باشیم و اینگونه جاهای زیبایی چون اینجا را میبینم و البته که در آن موقوف نمیشویم!! راستش از پاسخم آن زمان خوشم آمد. این که معنا یافتن در سیاهی راحتتر. معنا یافتن در ظلمت مُیسر تر . این که امکان معنا یابی را میتوان در پلشتی جستجو کرد.حال به پرسشی که چند ده خیابان بالاتر به پندارم رسوخ کرده بود باز میگردم: ما خوشبختم ؟و اگر خوشبختی را در معناداری زندگی تعریف کنیم چرا که نه. زندگی ما با همین غُرها، صحبت های قلیان شده در هر جمع و منزل و دکانی ، با این اعتراض ها معنا پیدا کرده است، و این میتواند نقطه روشن این حجم از سیاهی باشد.مندو دوست در خارج دارم هر دو از شصت سال عبور کرده. اولی را تنها نام و نشانی که دارم کانال تلگرامی اش است( https://t.me/my_life_expe پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت: 2:14

رمان صوتی به نام عروسک فرنگی نوشته آلبا دسس این چند وقت خواندم یا بهتر است بگویم گوش دادم. از این نویسنده رمان دیگری به نام دفترچه ممنوعه چند سال قبل خوانده بودم.معمولاً وقتی موضوعی در بطن پندارم نفس بکشد دنیا را حتی بصورت ناخودآگاه از فیلتر آن پندار می‌نگرم. این کتاب با حال و روز این روزهای ایران بسیار بسیار بسیار نزدیک است و شباهت دارد. اگر لولیتای ناباکوف را خوانده یا دیده باشید این رمان تقریباً با همان نگاه اما با نویسنده ای زن و نگاهی زنانه نوشته شده است، اما چرا بر این گمانم که کتاب به حال و روز این روزهای سرزمینم شبیه است؟ اولا موضوع آن زن یا به عبارتی دختر زیر هجده سال یا دختر نوجوان است. دوم نگاه ریاکار و سنت زده نسل قدیم ایتالیای روستایی دیکتاتور دوست را در مقابل نسل نو بخصوص دختر ایتالیای آزادِ شهری انتخاب گر قرار داده است. از این لحاظ این که رمانی متناسب با حال و هوای سرزمینم خواندم تصادفی جالب به نظر می‌رسد. در پایان اما نویسنده به این نتیجه می‌رسد که نسل نو به خواسته اش، حتی اگر با عیارِ سنت- سنجیدن، غیر اخلاقی، خواهد رسید. چرا؟ چون نسل نو، انتخاب گر است.نکته ای که من از این کتاب برداشت کردم همین موضوع بود. به گمانم مشکل این روزهای سرزمین این است که نسل قدیم به این نکته نرسیده است که نسل نو انتخاب گر تربیت و رشد و نمو کرده است.و البته این انتخاب گری ناشی از تغییر بازی جهانی اقتصاد بوده است و زیر بنایی اقتصادی دارد. مثلا در همین لوازم التحریر که بررسی میکنم، و نسل نو را با نسل خودم مقایسه میکنم، میبینم بسیار بسیار بسیار زیاد، تنوع ایجاد شده و از آن مهمتر کودک و نوجوان است که انتخاب میکند چی بخرد و چی را استفاده کند. حال آنکه زمان ما، پدرانمان می‌خریدند ( از تعاون پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت: 2:14

پس از پانزده سال دوباره فیلم زندگی دیگران را دیدم. آن قدر این فیلم سرشار است که ببینند در لحظه لحظه فیلم، غرق در مستیست.واقعا میتوان افسوس خورد بر کسی که هنوز این فیلم را ندید و برفت. اتفاقاً این فیلم در روزهای سرزمین، دیدنی تر است. تحلیلی بر آن:اگر بخواهم کلید واژه ای برای این فیلم داشته باشم، کلمه زن است. زن به معنای فهمیدن معجزه ای به نام زندگی. به گمانم حالا متوجه شده اید چرا پیشنهاد دیدن این فیلم را در این روزهای سرزمین دارم.شاید دهها نقد اجتماعی ، سیاسی، تاریخی ، فلسفی برای این فیلم در پندارم چرخ می‌خورد اما به تحلیلی استعاره ای و کوتاه که با جستجویی کوتاه در نت، ندیدم کسی بدان اشاره کرده باشدخواهم پرداخت. این فیلم ، استعاره ای از تثلیث مسیح است در قامت هنر، انسان مدرن.برای درک این تحلیل نیاز است حتماً فیلم را دیده باشید از این رو مختصر بیان میکنم.پدر( خدا) همانیست که ناظر زندگی زوج هنرمند است. معجزه را، رخ می‌دواند( زنگ خانه را میزند) یاری رسان است( در تصمیم رفتن زن تردید ایجاد میکند)، پسر، همان بازجو زبر دست است که به واسطه زنی مریم وار که نام سازمانی او مارتاست و سفید و پاک و منزه میمیرد، متولد میشود، زیر و زبر میشود، به وظیفه( چقدر این واژه در اینجا لازم بود) سخت انسان میرسد و به صلیب کشیده میشود( به خفت سازمانی می‌رسد) روح القدس، آن کتاب آن الهاماتیست که بر زوج هنرمند میرساند تا پاک بمانند، تا کتاب سونات خود را بنویسد.و ما میدانم پس از اتحاد آلمان حزب دموکرات مسیحی بیش از سایر احزاب بر مملکت حکومت کرده است. این فیلم کاریزی عمیق بر عمق ریشه های آلمان است.به سه دلیل با دیدن این فیلم در این روزها خوشحال و شاد شدم. اول زن. نگاه جامعه به زن. مریم نماد زن. مریم مادرِ مسی پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 122 تاريخ : چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت: 2:14